جلسه فرماندهی در یکی از مقرها تشکیل میشد؛ دستور رسید، هیچ کس بدون کارت شناسایی وارد نشود. من به اتفاق یکی از بچههایی که بچه یزد بود نگهبانی دم در را به عهده گرفتیم. کنترل کارت ها به عهده من بود. فرماندهان یکی یکی با نشان دادن کارت شناسایی وارد محوطه می شدند و از آنجا به محلی که جلسه برگزار می شد، می رفتند. نگاهم به در بود. یک ماشین جیپ جلوی در نگهبانی توقف کرد. قصد ورود به محوطه را داشت. جلو رفتم و گفتم: "لطفا کارت شناسایی." گفت: "ندارم." گفتم:"ندارید؟" گفت:" نه ندارم." گفتم:" پس باعرض معذرت اجازه ورود به جلسه رو هم ندارین!" دستش را روی شانه راننده زد و گفت: "حرکت کن: جلویش ایستادم و گفتم:" کجا؟"